برای دیدن دو باره ات
قدم بر باغ کودکی می گذارم
سپیدار ها نیستند
بادام ها سوخته اند
خشک خشک
سیب ترش جندابه هم با شانه های سپیدش
در جایی که ایستاده بود نیست
برای دیدن دو باره ات
پنج ساله می شوم
با بوی سیب ترش جندابه صعود می کنم
می نشینم بر شاخه ای که تو را نشانم می داد
مثل قنات خشکیده مسگری
می درخشیدی
مثل قنات امروزی کهنو
شیرین و ولرم
مانند رودی که ما را به دنیا آورد
مانند آسیاب آبی که بر گرده تپهء آرمیده
وهلاک قطره ای آب است
چند ساله میشوم
خیمه می زنم با پیراهن کرباسم
در مقابل مادرانی
که از ابتدای آفرینش این روستا
دلشان شوره زار حسرت بوده
کف پایشان در دشتهای خشکیده
امروزی جندابه پینه بسته ترک خورده
پلک هایم را می گشایم و در
سوگ بزرگان روستا در
در مسیر خان اباد به
سوگ می نشینم
بزرگانی که اکثرا
هنوزدستهای پینه بسته شان
درکوچه باغهای خشکیده
روستایمان پیداست .
بوبایی مومایی
خوداتی بیامورزا
1/8/1390 قاسم ترابی